کانال انشای صد 100

کانال بهترین انشا موضوع ازاد|کانال انشا هفتم ششم 96-97چندموضوع انشا|کانال انشای نهم| کانال نگارش دهم

کانال انشای صد 100

کانال بهترین انشا موضوع ازاد|کانال انشا هفتم ششم 96-97چندموضوع انشا|کانال انشای نهم| کانال نگارش دهم

انشا در مورد دریا96|انشا تخیلی در مورد دریا








دریا بی پایان بود . موج ها ارامی نداشتند . دریا معنای شوری اب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ .

دریا یعنی صدای هیاهوی موج های کف کرده   باران قطره ها ، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمی رسید .

دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون می اوردند . دریا یعنی ساعت ها در جستجوی صدف ها گشتن ! یعنی به افق خیره شدن در ارزوی دیدن پایان !! دریا یعنی ساعت ها شنیدن داستان دلفین های مهربان و روزها و روزها اسیر داستان های تخیلی ذهن بودن ! دریا یعنی لنج هایی که کشتی می نامیدیمشان !! دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ می کشیدیم و از شور دیدنش می لرزیدیم .

دریا یعنی صخره های بزرگی که به موج ها اجازه ی ورود به ساحت شهر را نمی دادند .

یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا می نشستند .

دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره ی مرغ های دریایی ! دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان !

دریا یعنی بازی رفت و امد موج ها ! دریا یعنی هزاران زندگی ، هزاران شور و شوق ، هزاران امید و ارزو !!!


انشا در مورد طبیعت96|تحقیق در مورد طبیعت ایران

آنچه که خداوند مهربان به ما عطا کرده است .ازسرسبزی و زیبایی کوه و دشت و دمن تا دریا و غروب و خورشید و بسیاری از چیز های دیگر که زبان من قادر به گفتن آن نیست طبیعت همان گلی است که ما از روی خود خواهی آن را از اصلش جدا می کنیم، تا زیبایی و عمر کوتاهش را کوتاه ترکنیم را کوتاه تر می کنیم. طبیعت همان دریایی است که از زیباییش استفاده می کنیم ،از جزر و مدش زیبایی طبیعت را بیش تر حس می کنیم،اما پس از ترک کردن دیا وساحل هر آنچه که دور ریختنی است را در آن جا رها می کنیم ،با اینکه می دانیم این کار بد و ناپسند است ولی آن را انجام می دهیم و از همه بد تر زمانی است که برای تفریح خود زباله ها را در طبیعت رها م کنیم ، اما نمی دانیم چه آثار بدی برای خودمان دارد صدای طبیعت همچون آهنگ دلنواز روح ما را تازه می کند و به ما زندگی دوباره می بخشد .صدای شرشر آب صدای جیک جیک گنجشگ ها و صدها صدای دیگر که از آن لذت می بریم . ما انسان ها طبیعت را بسیار دوست داریم ، ولی از همه موجودات بیش تر به آن آسیب می زنیم ما باید برای طبیعت مانند هر موجود زنده ی دیگری احترام بگذاریم و برای آن ارزش قائل باشیم . یادمان باشد که ما در برابر نعمت های خداوند مسئول هستیم و خداوند از ما درباره ی آن نعمت ها باز خواست می کند . خداوندا کمک کن تا قدر طبیعت را بهتر و بیش تر بدانیم

انشا در مورد وطن96|انشا در مورد ایران کلاس هفتم

من در ایران زندگی می کنم. ایران کشوری زیبا و بزرگ است. تاریخچه ی کشورم بسیار درخشان و طولانی است. بسیاری از دانشمندان ، هنرمندان ، نویسندگان ، شاعران و … بزرگی که کشفیات مهمی داشتند ایرانی هستند.

من وطنم را دوست دارم چون در آن به دنیا آمده ام و همان جا بزرگ شده ام. وطنم برای حفاظت و آزادی مردم شهیدان زیادی داده است.

واکنون ایران مانند خورشیدی در خاورمیانه می درخشد و دانشمندان آن تلاش می کنند تا ایران را به قله های موفقیت برسانند و ما دانش آموزان وظیفه داریم خوب درس بخوانیم تا در آینده ایرانی سر افراز و سربلند داشته باشیم.

ایران یکی از قشنگترین کشورها ، با مردمی خوب و مهربان، جاذبه های طبیعی بی نظیر ، دانشمندان کوشا و … است. از جاذبه‎های تاریخی ایران می‎توان به سعدیَه،حافظیَه، تخت جمشید،عمارت عالی قاپو و … اشاره کرد.

حالا می‎خواهم از مردم با ایمان ایران صحبت کنم. مردمی که هیچ وقت زیر بار زور نمی‎روند و از شهادت هراسی ندارند و این موضوعات را با پیروزی در انقلاب اسلامی و جنگ با عراق به خوبی نشان دادند.می‎خواستم انشایم را تمام کنم ولی به یاد دانشمندان ایرانی افتادم.

آنهایی که با تمام توان تلاش می‎کنند تا ایران اسلامی پیشرفت زیادی کند.

انشا درباره مدافعان حرم96|تحقیق درباره ی مدافعان حرم

حضرت زینب(س) پیامبر عاشورا هم زیبایی را در کربلا دید. امروز هم بسیاری زیبایی را دوست دارند، دوست دارند مرگ زیبایی داشته باشند، هدف زیبایی داشته باشند، زندگی زیبایی داشته باشند و مردانه زندگی کنند چون شنیده اند آنان که مردانه زیسته اند مرگی مردانه خواهند داشت. مدافعان حرم دریافت زیبایی از مردانگی دارند، آن ها آدم های عجیبی نیستند که از دنیا بریده باشند، همسر، فرزند و پدر و مادر نداشته باشند، یکی دانشجو است و درس را برای هدف زیبایش رها کرده و دیگری نانواست، پدر بودند، همسر بودند، دوست داشتنی بودند و دوست می داشتند اما عشقی بزرگتر اسباب حرکت آن ها شد. قصه عشق هر کدام شان به حرم حضرت زینب کبری (س) شنیدنی است، اما همه اش در این مجال نمی گنجد و خود آن ها هم ترجیح می دهند گمنام باشند. خلاصه، ماجرا از چند سال قبل شروع شد و از حدود دو سال قبل با حمله تروریست ها به آرامگاه حجر بن عدی صحابی پیامبر(ص) و تهدید به تخریب بارگاه خواهر حضرت ارباب اوج گرفت. جوانان مسلمان با شعار «کلنا عباسک یا زینب» از سراسر سرزمین های اسلامی به سمت سوریه حرکت کردند تا چون عباسِ زینب باشند... جوانانِ افغانستانی، عراقی، لبنانی، یمنی، ایرانی و پاکستانی به سوری ها پیوستند و در برابر تروریست های تکفیری قد علم کردند. افغانستانی های آن جا به «فاطمیون» معروف هستند، عراقی ها «عباسیون» و... اما همه آن ها در عینِ گمنامی، می جنگند تا با اهدای خون شان نگذارند دشمنِ تکفیری، وجبی به زینبیه نزدیک شود... به مناسبت سالروز وفات شهادت گونه عمه سادات، به سراغ مدافعان حرم رفته ایم تا درباره آن ها بیشتر بدانیم.

انشا در مورد تو نیکی میکن و در دجله انداز96|حکایت تونیکی میکن و در دجله انداز

پیرمردی تنها و سالخورده در کنار دجله خانه ایی فقیرانه داشت و زندگی می کرد.از سر تنهایی و دلسوزی روزانه به کنار دجله می رفت و تکه نانی با خود می برد و کنار ان می نشست و تکه نان را خرد می کرد و در اب می ریخت تا غذایی برای ماهی های درون اب باشد گذشت و گذشت تا اینکه پیرمرد قصد سفر کرد و در مسیر خود باید از بیابان گذر می کرد .به دلیل پیری و سالخوردگی سفر پیرمرد به درازا کشیده شد و مرد زمانی که به بیابان رسید نه ابی داشت  و نه غذایی و نه توانی برای بازگشت به خانه…..پیرمرد تمام تلاش خود را کر تا خود را به جایی برساند.اما چیزی جز صحرا و دشت خالی  افتاب سوزان ندید در حالی که از گشنگی و تشنگی به زمین افتاده بود و با خدا لب به سخن گشود:پروردگارا پیرمردی تنها هستم که ازبد روز گار اینجا اسیر خاک و افتاب سوزان شده ام.ازارم به هیچکس  نرسید ه و تمام تلاشم ان بوده که از هرچه داشتم به دیگران کمک کنم…خداوندا اینجا زمین گیر شده ام و نه راه پیش دارم و نه راه پس،خودت نجاتم ده و مرا از این معصیت رهایی ده.چند لحظه ایی که گذشت از دور مردی را دید که به سمت او می اید .فکر کرد که از ضعف شدید سرابی می بیند.ولی مرد لحظه به لحظه نزدیک تر می شد و پیرمرد متوجه شد که سراب نیست.مرد به پیرمرد رسید و جویای حال او شد و پیرمرد از ضعف و گرسنگی خود گفت.مرد جواب از کیف خود تکه نانی بیرون اورد و به دست پیرمرد دادو پیرمرد لحظه ایی به نان نگاه کرد و با خود اندیشید ،این همان تکه نانی است که برای ماهی ها ی دجله می ریخت و خداوند ان رادر بیابان به ان باز گرداند…